شنبه ۱۱ تیر

ساخت وبلاگ

بعد از مدتها دوباره اومدم وبلاگم

دلم میخواست حرف بزنم، از چیزایی بگم که دوست داشتم برای کسی بگم اما خب، گوشی ندارم تا بهم گوش بده، این حرفا رو برای فردای خودم مینویسم، مثل حرفای قبل که الان میشینم و بهشون گوش میدم

امروز بعد از دو هفته مرخصی برگشتم سر کار، یه دوره فشرده امتحانی رو گذروندم، امتحانات پشت سرهم و گاهی توی یه روز چند تا امتحان باهم، خدا رو شکر گذشت و امیدوارم نتیجه اش خوب بشه، بابت مرخصی ها از رئیسم خیلی ممنونم، برای امتحانات مجبور شدم دوره دکوراسیون داخلی رو متوقف کنم، قرار شد ادامه اش رو با بچه های دوره های دیگه بگذرونم

آقای ز، هم دوره ای کلاس دکوراسیون گاهی پیام میده و از اینکه توی کلاس ها شرکت نکردم ازم سوال میکنه یا صحبت های کوتاه دیگه، با خودم فکر میکنم یعنی بهم علاقه داره؟ 

من و مرجان که هم همکاریم و هم هم دوره، میشینیم و درموردش حرف میزنیم و مثل همه دخترا به همه موضوعات میخندیم، مرجان میگفت اینقدر در موردش حرف میزنیم شاید اصلا متاهل باشه، بهر حال سوژه خنده داری برامون شده، البته ضمن احترامی که براش قائلیم.

آقای ز، از دزفول برای دوره میاد اهواز، صدای خوبی داره و کمی شوخ طبع، مذهبی و رفتار عاقلانه و مودبانه ایی داره و ظاهر خیلی ساده، خیلی، من و مرجان بنظرمون می اومد که کارگر باشه اما منش قشنگی داره.

احساس میکنم حس دوست داشتن و دوست داشته شدن رو توی صفحات گذشته زندگیم جا گذاشتم، تو مسیر زندگیم تنهایی بود که بهم پناه میداد و مقاومتم رو بیشتر میکرد، یاد گرفتم تکیه نکنم حتی به نزدیکترین افراد، حرفامو به هیچکس نزنم جز یواشکی موقع نماز به خدا، برای همین آدم های اطراف فقط برام یه هم مسیر زندگی بودن، با وجود احترام رأفتی که بهشون داشتم اما دیگه وجودم دری رو برای ورود کسی قرار نداد، بهر حال ادامه دوره رو کنسل کردم 

اما در کل کسی نمیدونه چه اتفاقی در آینده میفته، جز خدا، پس فقط به اون متوسل میشم و به اون پناه میبرم.

حرفهای خودمونی من...
ما را در سایت حرفهای خودمونی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daram110c بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 8 آبان 1401 ساعت: 14:11