یکشنبه 3 آبان

ساخت وبلاگ

امروز میلاد پیامبر بود،تصمیم داشتم حالا که تعطیله بشینم و درس هام رو بخونم اما خیلی سربه هوایی کردم و زیاد استفاده ایی نکردم، چه کنم با این وجود سر به هوا؟

الان ساعت حدود 11/15 است و بیدارم تا حداقل تحقیق یکی از درس ها رو بنویسم اما یه دفعه هوس نوشتن توی وبلاگ رو کردم.

همه خوابن و من مجبور شدم بیام آشپزخونه تا چراغ روشن کسی رو اذیت نکنه چایی ریختم و دارم با چیپس میخورم، فردا بایستی برم ساختمون مرکزی برای آموزش، ان شاءالله که روز خوبی باشه. بعدش تصمیم دارم جیم شم و برم بازار، فرزانه یه عطاری بهم معرفی کرد که خیلی کارش خوبه هم اطلاعات و هم کیفیت محصولاتش، فرزانه یکی از همکارامه که با هم خیلی وقته دوستیم از نظر مذهبی و اعتقادی خیلی شبیه هم هستیم فرزانه یه سال از من کوچیکتره اما الان دو تا پسر داره، توکل به خدا آدم نباید به خدا شک کنه اون تقدیرم رو نوشته حتما هر چی هست برام بهترینه.

فرزانه کانال جدیدی توی ایتا بهم معرفی کرده  به اسم استاد شجاعی ، ویس های خوبی داره من خیلی به موعظه نیاز دارم  شنیدن بعضی از سخنرانی ها بهم آرامش میده و کمکم میکنه تا روی خودم کار کنم، میخوام حسابی روی خودم کار کنم، من یه فرشته کوچولو توی بهشت بودم که برای یه دوره بایستی می اومدم زمین، نباید آلوده برگردم خونه

برای بازار فردا یه تصمیم دیگه هم دارم میخوام برم کفش بگیرم، زدم کفشامو داغون کردم، صبح برای اینکه به اتوبوس برسم مجبورم یه خیابون رو با کفش پاشنه دار بدوم ، نمیدونم چرا همیشه وقت کم میارم، اگر خودمو به موقع نرسونم مرکز، سرویس اداره رو از دست میدم

حرفهای خودمونی من...
ما را در سایت حرفهای خودمونی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daram110c بازدید : 169 تاريخ : يکشنبه 11 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:12