4 مرداد

ساخت وبلاگ

الان ساعت هشت و سه دقیقه بعداز ظهره و من تازه شستن لباسهای بیرونم رو تموم کردم؛ لباسهای بیرون و چادر رو نمیشه با لباسشویی شست چون خیلی زود ظاهرشون رو از دست میدن بخصوص چادر؛

بازم دوره مسابقات قرآن رسید این بار باید خیلی تلاش کنم پارسال حتی نتونستم از مرحله شهرستانی عبور کنم خیلی حیف شد.

راستی قرار شد برم کلاس فن بیان، به سفارش یکی از ارباب رجوعهای کاری( آقای طالقانی) ایشون خیلی لطف داشتن و اعتقاد داشتن که صدای من خیلی خوبه و خیلی حیفه که ازش استفاده نکنم قیمت این کلاس حدود سیصد هزار تومنه و با وجود حقوق پایین من و بخصوص همزمانی با معالجه دندونام ، رفتنم رو سخت میکنه، ارباب رجوع محترم خودش توی ملی حفاری کار میکنه و احتمالا تصورش در مورد من اینه که من شاغل رسمی هستم و حقوق بالایی دارم، البته من خویشتن دارم و به روی خودم نمیارم ،فعلا برای ثبت نام پولی پرداخت نکردم اگه نتونستم نمیرم

از این حرفا بگذریم بریم سراغ محیط کار، خانم ظاهری حدود هشت ماهی هست که رفته و جاش یه پسر جوون که از من دو سال کوچیکتره اومده، آقای عطاریان، پسر خوش خلق و پیش فعالیه اما گاهی اعصابم رو خرد میکنه ایشون دارای شخصیت من والدینه (بر اساس علم مدیریت رفتار سازمانی) و دائم بهم نصیحت و امرو نهی میکنه و من دارای شخصیت بزرگسال هستم که راحت میشه تصور کرد که واکنش های من در مقابل این شخصیت چیه که خیلی وقتا بروز نمیدم فقط گاهی مودبانه ازش میخوام از اتاق بیرون بره و سرش توی کار خودش باشه اول فکر میکردم دارم عصبی میشم که از آقای عطاریان عصبانی میشم اما بعد که حرفای رئیس و آقای مدیر و واکنشهاشون رو نسبت بهش دیدم متوجه شدم اتفاقاً من خیلی هم خویشتن دار بودم.

راستی یادم رفت بگم چند هفته پیش رفتم خونه سحر،همکلاسی و دوست دوران دانشگاهم؛ تقریبا همه بچه ها ازدواج کردن به غیر من، البته این مسئله برای من واقعا ناراحت کننده نیست چون اعتقاد راسخ دارم که تقدیرم نوشته شده و به بهترین شکل نوشته شده پس باید به خدا اعتماد کنم هر مسیری در زندگیم پیش برم یقینا بهترین برای منه،خب از این حرفها بگذریم خونه سحر تقریبا نزدیکای خونه پدرشه و از قرار خونه هم متعلق به پدر سحر، خونه کوچیک و جم و جوری بود و اگه اشتباه نکنم طبقه چهارم ساختمون بود اما متاسفانه سحر زن تمیز و خوش سلیقه ایی نبود از چیدمان خونه و انتخاب نوع اثاثیه و آویزون بودن سیم های آرام پز و زود پزی که بالای کابینتها وجود داشت و روفرشی ایی که روی قالی تا تا خورده بود و وسایلی که روی تخت خوابش ریخته شده بود و از توی هال میشد دید، قابل تشخیص بود اما سحر مثل همیشه دختر با انگیزه و با اعتماد به نفس همیشگی بود و از دیدنش و صحبت کردن باهاش لذت برم، خب الان باید برم و بعداً در مورد حرفاهامو مینویسم،فعلا تا بعد به امید فردایی بهتر.

حرفهای خودمونی من...
ما را در سایت حرفهای خودمونی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daram110c بازدید : 164 تاريخ : دوشنبه 3 دی 1397 ساعت: 22:50