چند وقت طولانیه که ذهنم مشوشه و درگیرم با خودم ، موندم توی یه بیراهه ایی وسط دریای سردرگمی، چی پیش رومه و چه سرنوشتی در انتظارمه؟ نمیدونم باید بایستم و مقاومت کنم و یا باید مسیرم رو تغییر بدم ، چطور میشه تصمیم درست گرفت؟ خدایا فقط به تو توکل میکنم توی این دریای پر تشویش چنگ ب طناب توکلت میزنم و با این دو بیت چراغ امیدم رو روشن میذارم
گر رود سَر ، برنگردد سَرنوشت
این سخن ، با آب زر باید نوشت
سَرنوشتم حق به دست خود نوشت
خوش نویس است و نخواهد بد نوشت ...
.
.
.
9 ساعت بعد
الان ساعت حدود یک نیم شبه روی پله های حیاط با یه لیوان چای گرم نشستم،تازه ظرف شستنمو تموم کردم غذای سحر رو از همین الان آماده کردم و چایی تازه درست کردم و سفره غذا رو روی طناب پهن کردم و تقریبا تمام کارهای مربوط بخودمو به اتمام رسوندم و الان توی حیاط از فضای آرامبخش شب، صداهای دوردست که خیال انگیز ترین رویا ها رو همراه خودشون دارن و آزادی خیال که ارمغان سکوت شبه لذت میبرم، الان عطر خوشبویی به مشامم رسید که تداعی کننده ی حال خوبی در منه ، و فکر کودکانه ایی که مثل وروجک داره از افکارم بالا میره که این وقت شب کیه که این عطر رو زده....
دیر وقته و سحر نزدیک،شب همگی خوش به امید فردایی بهتر
[ پنجشنبه هجدهم خرداد ۱۳۹۶ ] [ 16:35 ] [ خ. توحیدی نژاد ] [ ]
حرفهای خودمونی من...برچسب : نویسنده : daram110c بازدید : 226