مرخصی

ساخت وبلاگ
امروز شنبه است و ساعت حدود 10:30 شبه، فردا رو مرخصی گرفتم، یه سری کار دارم که باید بهشون برسونم. امروز توی مسیر برگشت یه صحنه وحشتناکی دیدیم توی اتوبوس بودیم که موقع برگشت کنار راه آهن یکی از واگن های قطار رو دیدیم که ایستاده بود و قطار اصلی نبود و جمعیتی که کمی بالاتر جمع شده بودن وقتی اتوبوسمون به جمعیت نزدیک شد ما بجه ها از سر جاهامون بلند شدیم و به سمت پنجره های سمت راست رفتیم تا ببینیم قضییه چیه، متاسفانه صحنه ی وحشتناکی رو دیدم یه جسد که نصف شده بود،وقتی دیدیمش هممون دست و پامون سست شد  حیفه آدم اینطور حروم بشه، خب بعد از این صحنه همگی شروع به تحیل کردن ولی از بین این تحلیل ها نکته جالبی رو یاد گرفتم خانم صمدی گفت که موقع حرکت قطار نبایستی نزدیکش بشیم چون مثل یه مکنده آدم رو به سمت خودش میکشه و بعد خداحافظ زندگی و بدنبالش چند تا داستان تلخ تعریف کرد

امروز سر کار مدیرمون نبود و ما کمی آزادتر بودیم توی نمازخونه فرزانه رو دیدم فرزانه عاشق خیاطیه منم همینطور، به من یه ویدئو آموزشی چادر دانشجویی داد و قرار شده که هر دومون یکی بدوزیم، خدا رو شکر من یه چادر کهنه پیدا کردم که مامانی میخواست بندازتش که من بردم و قرار بر اساس ویدئوی آموزشی بدوزمش تا ببینم اون چیزی که میخوایم میشه، امیدوارم از پسش بر بیام، فرزانه دختر جالبیه تحصیلاتشو در زمینه آمار گذرونده ولی علاقه زیادی به خیاطی داره به لباس ها خیلی دقت میکنه و از اینکه با من در مورد دوخت و دوز یا هر چیز دیگه ایی که مربوط به خیاطی باشه صحبت کنه لذت میبره و این احساس متقابل رو من هم دارم

فعلا باید برم پس به امید فردایی بهتر

[ شنبه بیستم آذر ۱۳۹۵ ] [ 23:36 ] [ خ. توحیدی نژاد ] [ ]

حرفهای خودمونی من...
ما را در سایت حرفهای خودمونی من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daram110c بازدید : 187 تاريخ : پنجشنبه 11 خرداد 1396 ساعت: 5:02